نگاهی به ابطال‌ گرایی پوپر

مقدمه

فلسفه اصالتاً واژه‌ای یونانی و به معنای “دوست داشتن دانش” است. بنا به شواهد تاریخی ظاهراً نخستین بار فیثاغورس این واژه را مورد استفاده قرار داده است (1)؛ زمانی که از او پرسیدند: «آیا تو فرد حکیمی هستی؟» وی پاسخ داد: «نه، اما دوستدار حکمت (Philosopher) هستم.»(2). تعریف واحدی از فلسفه وجود ندارد، چون هر فیلسوف در مورد جهان و انسان دیدگاه خاص خود را داراست. به قول برتراند راسل، تعریف فلسفه بر حسب مکتبی که برگزیده‌ایم، متفاوت خواهد بود (3). فلسفه به طور کلی به دو شاخه نظری و عملی تقسیم می‌شود. فلسفه نظری شامل منطق (تفکر در چیستی استدلال و استنتاج)، معرفت شناسی (تفکر در چیستی شناخت و معرفت) و مابعدالطبیعه یا متافیزیک (تفکر در چیستی هستی) می‌باشد. ولی فلسفه عملی به فلسفه‌های هنر، سیاست، دین، تاریخ، اخلاق و فلسفه علم اطلاق می‌شود (4). همانطوری که ملاحظه می‌شود فلسفه علم شاخه‌ای از فلسفه عملی و آن هم شاخه‌ای از فلسفه است.

فلسفه علم

همانند تعریف فلسفه، در مورد فلسفه علم نیز تعاریف زیادی ارائه شده است، که این امر نیز ناشی از تعدد دیدگاه‌های فیلسوفان علم در مورد مسائلی مانند ماهیت علم و اینکه چه چیزی علمی است یا نیست، می‌باشد. ولی به طور خلاصه می‌توان گفت: “فلسفه علم، روش‌های مورد استفاده علم یعنی چگونگی فرمول‌بندی فرضیات و قوانین مستخرج از شواهد و زمینه‌هایی را که بر اساس آنها می‌توان ادعاهای علمی در مورد جهان را تحقیق نمود، مورد بررسی قرار می‌دهد”(5). فلسفه علم، از لحاظ علم مورد بررسی، خود، به زیرشاخه‌های متعددی تقسیم می‌گردد که از جمله آن‌ها می‌توان به فلسفه فیزیک، فلسفه شیمی، فلسفه ریاضیّات، فلسفه زیست‌شناسی، فلسفه علومِ اجتماعی و … اشاره کرد. بنابراین یکی از اساسی‌ترین بحث‌هایی که در فلسفه علم مطرح می‌شود، روش علمی (Scientific Method) است.

مکاتب روش علمی

مکاتب روش‌شناسی علم را می‌توان بر اساس دو رویکرد کلی زیر به دو دسته تقسیم نمود:

  1. رویکرد تحلیلی- منطقی: این رویکرد در بازشناسی علم و تبیین روش‌شناسی آن، به ارگانیسم و ساز و کار درونی علم توجه می‌کند. در این رویکرد، اعتقاد و التزام به روش و منطق و توصیه‌های روشمندانه به دانشمندان و پرهیز از روانشناسی و جامعه‌شناسی دانشمندان آشکار است.
  2. رویکرد تاریخی-جامعه شناختی: این رویکرد عمدتاً به سیر تاریخی و مسیر رشد علم توجه می‌کند و برای عوامل بیرونی از جمله عوامل جامعه شناختی در خصوص روش علم، نقش اساسی قائل است در این رویکرد، انفکاک معرفت و تعقل علمی از تکامل تاریخیش ممکن نیست.

نظریات عمده در خصوص روش علم که از رویکرد تحلیلی- منطقی تبعیت می‌کنند، عبارتند از: استقراگرایی و ابطال گرایی. در خصوص رویکرد تاریخی- جامعه شناختی می‌توان سه مکتب عمده را نام برد: مکتب جامعه شناختی علم، مکتب استنباطی (تفهمی)، مکتب دیالکتیکی- انتقادی (مکتب نقدی فرانکفورت)(6).

در این نوشتار قصد داریم در مورد ابطال گرایی به عنوان یک روش علم مطالبی را بیان نماییم، ولی با توجه به اینکه ابطال گرایی در واقع در واکنش به محدودیت‌های استقراگرایی مطرح شد، بنابراین ما ابتدا به طور خلاصه به استقراگرایی اشاره می‌کنیم و سپس به ابطال گرایی می‌پردازیم.

استقراگرایی به عنوان یک روش علم

از زمان ارسطو به بعد دو روش استدلال “از کل به جزء” یا قیاس (Deduction)، و “از جزء به کل” یا استقرا (induction) برای درک و فهم امور و پدیده‌ها رایج بوده است. در استقرا، پژوهنده با استفاده از تدابیر و فنون خاص به مشاهده و گردآوری داده‌ها درباره یک موضوع می‌پردازد و پس از تجزیه و تحلیل یافته‌ها، فرضیه‌ای را توصیف، تشریح، تأیید، یا رد می‌کند. در استدلال قیاسی، از فرضیات یا نظریات موجود برای درک و کشف حقایق مربوط به موردی خاص استفاده می‌شود. استفاده از روش قیاسی قرن‌ها رایج بوده است، اما روش استقرایی از اواخر قرن شانزدهم (یا اوایل قرن هفدهم) و بیشتر تحت تأثیر افرادی چون فرانسیس بیکن و جان لاک مورد تأکید قرار گرفت (7).

روش استقرایی بر دو اصل زیر استوار است:

  1. قبول اینکه شناخت با جمع آوری شواهد و انجام آزمایش‌های تجربی حاصل می‌شود و 2. کنار گذاشتن پیش فرض‌ها در مورد نتیجه آزمایش و نیز اعتبار شواهد ارائه شده.

مراحل کار روش استقرایی در عمل چنین است:

  • مشاهده و گردآوری داده‌ها (شواهد و اطلاعات) و تلاش در حذف عوامل بی ربط تا حد ممکن؛
  • تحلیل داده‌ها و بیرون کشیدن نتایج و ارائه نتیجه گیری‌ها در شکل فرضیه‌های مناسب؛
  • طراحی آزمایش‌هایی برای آزمودن این فرضیه‌ها؛ بگونه ای که درست بودن فرضیه، نتایج تجربی مورد انتظاری را بدست دهد؛
  • در صورت لزوم، تصحیح فرضیه در پرتو آزمایش‌های به عمل آمده؛
  • ساخت یک نظریه بر مبنای داده‌ها و فرضیه‌ها؛
  • با در دست داشتن نظریه، می‌توان در موارد دیگر نتایج را پیش بینی کرد که بعداً این پیش بینی‌ها باعث قبول و یا رد نظریه پیشنهادی می‌شود (5).

در واقع استقرا، بررسی امور مختلف جزئی برای دست یافتن به قانون کلی است که عموماً در فیزیک، علوم تجربی و علوم انسانی کاربرد دارد. اثبات گرایان (Positivists) روش استقرا را تنها روش علم و فلسفه می‌دانند (3).

استقرا نقش مهمی در علوم و زندگی روزمره انسان‌ها دارد، به طوری که اگر استقرا را حذف کنیم، پیشرفت علوم متوقف و زندگی دچار اختلال جدی می‌شود. با این وجود، مهم‌ترین نقدی که بر استقرا وارد است، این است که استقرا متضمن یقین نیست و تنها دستاورد آن در بهترین حالت، ظن قوی است (8). به عبارت دیگر استقرا حداکثر می‌تواند فقط مبین درجه احتمال بالاتری از درستی فرضیه باشد. در واقع، همواره این احتمال وجود دارد که با بدست آوردن اطلاعات و وشواهد جدید، اشتباه بودن فرضیه اولیه و یا محدودیت‌های قابیلت کاربرد آن، نشان داده شود (5).

سر کارل ریموند پوپر

قبل از ورود به مبحث ابطال گرایی، ذکر خلاصه‌ای از زندگی نامه سر کارل ریموند پوپر (Sir Karl Raimund Popper) که مبدع آن است، مفید به نظر می‌رسد. متن زیر از مقاله “پوپر: فیلسوف خردگرایی سنجشگر” که آقای بهرام محیی به مناسبت صدمین سالگرد تولد پوپر نوشته شده است، اقتباس شده است.

کارل پوپر در سال 1902 میلادی در حومة شهر وین، در یک خانوادة یهودی که به مسیحیت پروتستان گرویده بود، زاده شد. دوران بلوغ او مصادف با سال‌های دشوار جنگ جهانی اول بود. فقر و مسکنت اقشار وسیع مردم در سال‌های پس از جنگ، او را به سوی اندیشه‌های سوسیالیستی سوق داد. مدت کوتاهی عضو حزب کمونیست شد، ولی به سرعت از آن روی گرداند. با این حال به اعتراف خود تا مدت‌ها همچنان سوسیالیست باقی ماند و معتقد بود که اگر سوسیالیسم با آزادی‌های فردی تلفیق‌پذیر باشد، باز هم سوسیالیست خواهد بود، زیرا که او آزادی را مهم‌تر از برابری می‌داند و اعتقاد دارد که اگر آزادی از بین برود، بین بندگان برابری هم باقی نخواهد ماند. پوپر در سال 1924 تحصیلات دانشگاهی خود را در رشته‌های ریاضی و فیزیک به پایان رسانید و چهار سال پس از آن، موفق به اخذ دکترای فلسفه و روانشناسی از دانشگاه وین شد. از سال 1930 در رابطه با «حلقة وین» قرار گرفت که محفلی از اندیشمندان اتریشی با گرایش فلسفی پوزیتیویستی بود. به توصیة فعالین این محفل از جمله «کارناپ»، نخستین اثر فلسفی خود به نام «دو مسألة اساسی نظریة شناخت» را به رشتة تحریر درآورد که بعدها در سال 1934 به صورت تلخیص شده، تحت عنوان «منطق پژوهش علمی» منتشر و موجب شهرت علمی او گردید. این کتاب تأثیر قابل ملاحظه‌ای بر روی اعضای «حلقة وین» داشت و استدلالات آن موجب پاره‌ای تجدیدنظرها در دیدگاههای اعضای این محفل شد.

شهرت علمی پوپر به سرعت مرزهای زادگاهش را درنوردید و از دانشگاه‌های معتبر جهان به او پیشنهاد کرسی استادی داده شد. در سال 1937، یعنی یکسال پس از اشغال اتریش توسط ارتش نازی و منضم شدن خاک این کشور به آلمان، کارل پوپر دعوت دانشگاه زلاندنو را پذیرفت و رهسپار این کشور گردید. وی در آنجا تا پایان جنگ جهانی دوم به پژوهش و تدریس مشغول بود و طی همین ایام که می‌توان آن را عصر عروج توتالیتاریسم در اروپا نامید، دو اثر مهم خود «جامعة باز و دشمنان آن» و «فقر تاریخگرایی» را که شالودة فلسفه سیاسی او را می‌سازد، به رشتة تحریر درآورد. خود وی در رابطه با این دو اثر تصریح می‌کند که آن‌ها تلاش او را در مقابله با جنگ، در دفاع از آزادی و در مخالفت با نفوذ اندیشه‌های تام‌گرایانه و اقتدارطلبانه نشان می‌دهد و باید به منزلة سهم او در فلسفة سنجشگرانة سیاسی و هشداری علیه خطر خرافات تاریخی قلمداد شود.

کارل پوپر در سال 1946 دعوت دانشگاه لندن را برای تدریس پذیرفت و راهی انگلستان شد. وی در این کشور به تحقیق و تدریس ادامه داد و آثار فلسفی و علمی دیگری را خلق کرد که مهم‌ترین آن‌ها عبارتند از:: «حدس‌ها و ابطال‌ها»، «شناخت عینی»، «فلسفه و فیزیک»، «آینده باز است»، «در جستجوی دنیایی بهتر» و «همه زندگی حل مسأله است». کارل ریموند پوپر در سال 1994 در لندن چشم از جهان فروبست، اما روح کاونده و اندیشه‌های روشن و مؤثرش، از طریق ارثیة معنوی او همچنان پویا و زنده است (9).

ابطال گرایی به عنوان یک روش علم

ابطال گرایی (Falsificationism)، دیدگاهی است که توسط کارل ریموند پوپر و تحت تأثیر نقد هیوم بر مسئله استقرا و روش نقّادی کانت در فلسفهٔ علم معاصر طرح شده است و از دیدگاه‌های تأثیرگذار در این حوزه به شمار می‌رود. پیش از طرح این نظریه، اعضای حلقهٔ وین در تلاش بودند که جدای از ذات‌گرایی و عقل‌گرایی ارسطویی، مبنایی برای قوانین علمی بیابند، امّا پوپر ضمن آنکه براساس نقدهایی که در ادامه بیان خواهد شد ناکامی چنین تلاشی را نشان می‌دهد، استدلال می‌کند که نظریهٔ علمی حاصل انباشت مشاهده نیست تا بتوان مشاهده را اثبات یا تأییدی برای آن دانست. از نظر پوپر، هر نظریه حدسی است که برای حلّ یک مسئله به ذهن دانشمند خطور کرده است. البته، این حدس فاقد عقلانیت و صرفاً ابزاری برای حلّ مسئله نیست؛ زیرا حدس علمی در معرض نقد و در نهایت، قابل ابطال می‌باشد و از این‌رو، دارای عقلانیت است. به بیان دیگر، با اینکه حدس راهی برای رسیدن به صدق نیست، امّا نقد و ابطال یک حدس راهی عقلانی برای نزدیک شدن به صدق است. بنابراین، براساس دیدگاه پوپر، نظریهٔ علمی مقدّم بر مشاهده است؛ هدف از مشاهده و آزمایش نیز فقط محک زدن یک نظریه و یافتن راهی برای ابطال آن می‌باشد (10). پوپر ادعا کرد که دانشمندان هیچ‌گاه در ارزیابی نظریات علمی به استقرا متوسل نمی‌شوند و استقراگرایی افسانه‌ای بیش نیست (11). پوپر همیشه بر سه اصل زیر تأکید می‌کرد که اولاً خودش یک واقع گرا است، ثانیاً جستجوی حقیقت را هدف عالی دانشمندان می‌شناسد و ثالثاً حقیقت را قابل حدس می‌داند ولی قابل اثبات نمی‌داند (12).

به نظر پوپر، هدف علم رسیدن به نظریه‌ها و جملات “درست” درباره جهان است، اما وضعیت و شرایط موجود در علم بگونه‌ای نیست که به راحتی بتوان “درستی” محتوای علم را تشخیص داد. دانشمندی که مشاهده می‌کند 1000 نمونه سدیم انتخاب شدهٔ او در آتش به رنگ زرد می‌سوزد، هیچ دلیلی برای اطمینان از درستی گزاره “سدیم زرد رنگ می‌سوزد” ندارد. اما اگر “این تکه از فلز سدیم در آتش به رنگ زرد نمی‌سوزد”، درست باشد، می‌توانیم اظهار کنیم که جمله “سدیم به رنگ زرد می‌سوزد” نادرست است، چرا که نادرستی گزاره دوم از درستی گزاره اول به طور منطقی استنتاج می‌شود. از نظر پوپر، تنها استنتاج‌های قیاسی در علم مجازند. روش علمی، روش جمع‌آوری داده‌ها و شواهد تأیید کننده آن‌ها نیست، بلکه روش “حدس و ابطال” است. بهترین معرفت، معرفت به نادرستی یک فرضیه است، یعنی زمانی که می‌دانیم فرضیه ما ابطال شده است (13).

پوپر در کتابش “منطق اکتشاف علمی” بیان داشت که نظریه‌های علمی باید به لحاظ منطقی دو ویژگی داشته باشند: اولاً خودسازگار (Self-consistent) باشند و ثانیاً قابل نقض شدن. به نظر وی، جایگاه قوانین علمی بالاتر از تجربه‌پذیری است. هرگز نمی‌توان درستی مطلق قوانین علمی را ثابت کرد، تنها کاری که می‌توان انجام داد، سعی در رد کردن آن‌هاست و همچنین قبول مشروط آن‌ها تا زمانی که رد نشده‌اند (5).

دغدغه اصلی پوپر فهم ماهیت نظریات علمی و تمایز آن از شبه علم بود که در زمان او رواج فراوان داشت. مارکسیسم و نظریه‌های روانکاوانه فروید و آدلر به نظر او از نظریاتی بودند که لباس علم بر تن داشتند، ولی در واقع علمی نبودند. وی بر خلاف پوزیتیویست ها، ادعاهای مابعدالطبیعی را بی معنی نمی‌پنداشت، بلکه صرفاً معتقد بود آن‌ها “علمی” نیستند (13).

پوپر درباره مسئله استقرا اظهار کرد که مسئله استقرا نشان نمی‌دهد که معرفی علمی موجه نیست، زیرا علم اساساً بر استقرا متکی نیست. او اشاره می‌کند که عدم تقارنی منطقی میان تأیید و ابطال یک حکم کلی وجود دارد. دلیل بوجود آمدن مسئلهٔ استقرا این است که مهم نیست چه اندازه نمونه‌های مثبت برای یک حکم کلی مشاهده شده باشد، زیرا این احتمال همچنان وجود دارد که نمونه بعدی آن را ابطال کند. اگر حکم کلی مانند همه قوها سفیدند را در نظر بگیریم، تنها لازم است که قویی را مشاهده کنیم که سفید نباشد تا این حکم ابطال شود. پوپر استدلال می‌کند که علم اساساً معطوف به ابطال نظریه‌هاست نه تأیید آن‌ها و بنابراین، بر آن است که علم می‌تواند بدون استقرا به پیش برود. زیرا نتیجه گرفتن ابطال یک نظریه از یک مصداق ابطال کننده کاملاً قیاسی است (14).

در حقیقت به عقیده پوپر، روش علم، روش حدس‌ها و ابطال‌ها است نه استقرا و قطعیت‌ها. ابطال‌پذیری به معنای آن است که تجربه فقط قدرت نشان دادن بطلان نظریات تجربی را دارد و نمی‌تواند صحت آن‌ها را نشان دهد. که این موضوع عکس رویکرد اثبات‌گرایی است که می‌کوشد در هر زمینه آنچه را که هست شرح دهد، بدون آنکه هیچ نوع قضاوت ارزشی نسبت به این که چگونه باشد انجام دهد. این رویکرد، مشاهده را بر تئوری مقدم می‌داند و بیان می‌کند که در مقام گردآوری مطالب از طریق مشاهده و قضاوت، باید از روش استقرا استفاده کرد (15).

به عقیده پوپر، فرضیاتی که دانشمندان ارائه می‌نمایند باید ابطال‌پذیر و جسورانه باشد. سوالی که مطرح می‌شود این است که چه فرضیاتی جسورانه‌ترند؟ پاسخ پوپر این است که فرضیاتی که ابطال‌گرهای بالقوه بیشتری دارند، جسورانه‌ترند. ابطال‌گر بالقوهٔ یک حکم کلی، جمله‌ای است که اگر درست باشد، آن حکم را باطل خواهد کرد (13). پوپر از دانشمندان می‌خواهد که پیشاپیش معلوم کنند که تحت چه شرایط تجربی‌ای از پایه‌ای‌ترین مفروضات خود دست برخواهند داشت. از نظر پوپر همه چیز در علم موقتی و در معرض تصحیح یا جایگزینی است (14).

نزدیکی به حقیقت

اگر تمام استدلال‌های استقرایی از علم زدوده شوند و از طرف دیگر، روش علمی چیزی جز ارائه حدس‌های جسورانه‌ای که در معرض ابطال قرار دارند نباشد، آیا چنین روشی ما را به هدفی که برای علم تعیین کرده‌ایم یعنی “رسیدن به حقیقت”، می‌رساند؟ به بیان دیگر، هدف علم از دید پوپر دستیابی به حقیقت است، اما طبق رأی او ملاک و نشانه‌ای قطعی برای رسیدن به حقیقت و درستی در اختیار نداریم. پرسشی که مطرح می‌شود این است که اگر هدف علم رسیدن به حقیقت باشد و ملاکی نیز در اختیار نداشته باشیم که طبق آن بدانیم به هدف مورد نظر رسیده‌ایم یا خیر، آیا ادامه چنین فعالیتی بیهوده نیست؟ آیا دنبال کردن فعالیتی که رسیدن به هدف آن غیر ممکن است، عقلانی است؟ پوپر در پاسخ ادعا می‌کند که هر چند رسیدن به درستی و حقیقت مطلق ممکن است ولی نزدیکی به حقیقت (Verisimilitude) ممکن است (13).

انتقادهای وارد شده بر ابطال گرایی

بعد از اینکه پوپر، ابطال گرایی را مطرح کرد انتقادات زیادی علیه آن مطرح شد. در ادامه به اهم انتقاداتی که بر ابطال گرایی وارد شده است، اشاره می‌کنیم.

دکتر علی شریعتمداری، با توجه به آنچه دانشمندان در رشته‌های مختلف علمی انجام می‌دهند، اعتبار نظریه علمی را تأئید شواهد و دلائل موجود تلقی می‌کند و تصریح می‌کند که نظریات علمی با پیدایش شواهد و دلایل تازه تغیر می‌کنند و برخی ابطال می‌شوند، اما ابطال شدن، معیار انتخاب نظریه نیست بلکه شواهد و دلایل تأیید کننده معیار اساسی تلقی می‌شوند. به گفته شریعتمداری، تحلیل آنچه دانشمندان در تدوین نظریه علمی مطرح می‌کنند با آنچه پوپر مطرح می‌کند سازگار نیست. تحقیق از برخورد به موقعیت نامعلوم آغاز می‌شود، دانشمند پس از تحلیل موقعیت به‌طرح مسأله می‌پردازد و پس از طرح مسأله محقق به جمع‌آوری اطلاعات می‌پردازد. پس از جمع‌آوری اطلاعات دانشمند به تفسیر و توضیح اطلاعات مبادرت می‌کند و در این مرحله به‌تدوین نظریه اقدام می‌کند. این نشان می‌دهد که آقای پوپر مراحل تحقیق و شیوه علمی را به‌صورتی‌که دانشمندان در پژوهش‌های علمی به‌کار می‌برند از نظر دور داشته است و ماهیت نظریه علمی در نوشته‌های او روشن نیست (16).

به عقیده هیلاری پاتنم (Hilary Putnam)، هرچند به نظر پوپر دانشمندان استقرا نمی‌کنند ولی نظریات علمی را “تقویت” می‌کنند و هرچند که به نظر پوپر این جمله که “نظریه‌ای به مقدار زیاد تقویت شده است”، به این معنی نیست که آن نظریه ممکن است صادق یا حتی تقریباً صادق، یا حتی احتمالاً تقریباً صادق دانسته شود، با وجود این، هیچ تردیدی نیست که غالب خوانندگان پوپر برداشت او را از تقویت، چیزی شبیه اثبات نظریات خواهند دانست، ولو خودش نپذیرد. پوپر بدین معنی به‌رغم رأیش، نظریه‌ای از استقرا دارد (17)

توماس کوهن (Thomas Kuhn) در مقام نقد نظریه ابطال گرایی پوپر به این نکته اشاره می‌کند که این نظریه با تاریخ پیشرفت علم سازگاری ندارد. برای مثال نظریه نیوتن از همان آغاز با دو معظل جدی (عدم تطبیق پیش بینی حرکت دو سیاره اورانوس و عطارد با اندازه گیری‌های نجومی) روبرو بود، اما دانشمندان نه تنها آن نظریه را ابطال نکردند، بلکه کوشیدند تا با استفاده از همان نظریه بر مشکلات غلبه کنند و همین امر منجر به پیش بینی مکان و اندازه سیاره نپتون قبل از مشاهده نجومی آن شد (18).

تز دوئم-کواین (Duhem-Quine thesis) نیز یکی از بزرگ‌ترین مشکلات را برای نظریه ابطال گرایی، پیش روی آورد. مطابق تز دوئم کواین، یک فرضیه هیچگاه به تنهائی به بوته آزمون نمی‌رود و بر این اساس، آزمایش‌های تجربی هیچگاه نمی‌توانند فرضیه منفردی را ابطال کنند. به بیان دیگر از آنجا که همواره یک فرضیه به همراه چند فرضیه کمکی به یک پیش‌بینی می‌انجامد، چنانچه نتایج آزمایش تجربی مخالف پیش‌بینی‌های انجام شده باشد، تنها چیزی که می‌توان نتیجه گرفت آن است که یا فرضیه اصلی یا دست کم یکی از فرضیه‌های کمکی که منجر به آن پیش‌بینی شده‌اند نادرست است و آزمایش هیچگاه به تنهائی نمی‌تواند مشخص کند که کدام یک از آن فرضیات باید تغییر کنند (19).

از یک نظر، “نزدیکی به حقیقتی” که پوپر مطرح می‌کند- که در بالا بدان اشاره شد- ادعایی ساده انگارانه و خوش بینانه است. ادعای نزدیکی به چیزی که هیچ معیاری برای تشخیص آن وجود دارد، دعوی بی دلیل است (12).

بسیاری از قضایای علمی در مرحله فرضیه هستند و تا در این مرحله‌اند، جنبه علمی ندارند و هنگامی جنبه علمی پیدا می‌کنند که آن‌ها را تجربه کنیم و نتیجه مثبت یا در مواردی نتیجه منفی بگیریم. اگر در قضیه علمی موردی پیش آید که جنبه منفی داشته باشد، دلیل بر این است که معنادار است. اگر در یک مورد آسپرین، مسکن درد نباشد قاعده علمی نقض نمی‌شود بلکه می‌گوییم یک مورد نتیجه منفی داده است. به هر مقداری که یک قانون صادق باشد معنادارخواهد بود (20).

برخی‌ها بر این عقیده‌اند، با اینکه پوپر مدام دم از عقلانیت می‌زند، ولی با نگاهی به روش‌شناسی وی می‌توان ادعا کرد که روش‌شناسی او چندان عقلانی نیست. دو دلیل برای این ادعا مطرح شده است. اولین دلیل، ادعای پوپر مبنی بر پذیرفتن درستی جملات پایه بر مبنای توافق است. اگر قرار باشد که جملات پایهٔ درست را با توافق قبول کنیم، چرا جملات پایه نادرست را نتوان با توافق قبول کرد؟ وارد کردن عنصر توافق در پذیرش جملات پایه، کل روش شناسی پوپر را دچار مشکل می‌کند. البته در جواب این نقد گفته‌اند که همه توافق‌ها و قراردادها به یک اندازه معقول نیستند و هر توافق را همواره می‌توان مورد بررسی مجدد قرار داد و آن را نقد کرد. دومین دلیل برای غیر عقلانی خواندن روش شناسی پوپر، تعارض صریح آن با تاریخ علم است. اغلب نظریات علمی که پا به عرصه علم نهاده‌اند از بدو تولد با موارد نقض زیادی مواجه بوده‌اند. اما دانشمندان با دیدن موارد نقض، نظریات خویش را کنار نگذاشته‌اند. اکنون طبق دیدگاه پوپر باید ادعا کرد که بسیاری از دانشمندان به نحوی غیر عقلانی به پیشرفت علم یاری رسانده‌اند (13).

جیمیز لیدیمن (James Laydman) مشکلات ابطال گرایی را موارد زیر دانسته است:

  1. برخی از بخش‌های مشروع علم، ابطال‌پذیر به نظر نمی‌رسند مانند گزاره‌های احتمالی (هیچ گزاره‌ای در باره احتمال یک رخداد مشخص ابطال پذیر نیست)، گزاره‌های وجودی، اصول علمی ابطال‌ناپذیر (مانند اصل بقای انرژی، قانون دوم ترمودینامیک و …)
  2. ابطال گرایی خود ابطال‌پذیر نیست. البته پوپر می‌گوید که قرار نیست نظریه او ابطال پذیر باشد زیرا نظریه‌ای فلسفی یا منطقی درباره روش علمی است و نه یک نظریه علمی.
  3. مفهوم درجه ابطال‌پذیری محل اشکال است. مجموعه ابطال‌کننده‌های بالقوهٔ یک حکم کلی، همواره نامتناهی است، بنابراین سنجه مطلقی برای ابطال‌پذیری نمی‌تواند وجود داشته باشد، بلکه تنها سنجه‌ای نسبی در میان است.
  4. پوپر نمی‌تواند انتظارات ما را در آینده تبیین کند. پوپر استدلال می‌کند که دانشمندان باید کلاً از استقرا بپرهیزند. اما آیا واقعاً چنین کاری ممکن است؟ به نظر نمی‌رسد که معرفت علمی ما کاملاً سلبی باشد و اگر چنین بود، به سختی می‌توانستیم دریابیم که چرا چنین اعتمادی به باورهایی داریم که از علم حاصل شده‌اند.
  5. دانشمندان گاه ابطال‌ها را نادیده می‌گیرند. هنگامی که نظریه‌ای موفق در اختیار دانشمندان است، تا زمانی که بدیل بهتری مطرح نشده باشد، وجود مشاهدات ابطال‌کننده برای رها کردن آن نظریه کافی نخواهد بود (14).

نتیجه اینکه…..

به نظر می‌رسد علم هم با استقرا پیش می‌رود و هم با ابطال. خوبی دیدگاه پوپر این است که باعث می‌شود ما به خرد رایجی که در اختیار داریم، بگونه انتقادی بنگریم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

×